من معکوسم

سرم و و ِل می دم رو تکیه گاه صندلی ،تیک تیک می کَنن! آخ !بدجوری ریشه دووندن!
"...تو هم مومن نبودی .."
تونستم خیلی حق به جانب و با حماقت بهش گوش بدم .
"..خیس می شی ، گلوله می شی!"
چند بار بگم ! مهم نیست ،نیست ،نیست !همیشه دوست داشتم ، ولی چرابابا بهم می گفت گربه !
چی می گفت ! من خودم گربه هامو می شورم!فقط کمی غر میزنن ! مث من!
خیلیا نمی دونن !
تو هم!ببین!من حق دارم! خب اونوقتها با اون پیرهنه سفیده که تا روی زانوم میرسید ، همونی که تو یه عکس دارم باهاش می رقصم، وقتی بابام به زهرا حرفهای مهم و بزرگ می زد منم می فهمیدم .ولی کسی نمی فهمید چرا خندم می گیره .
خیلیا نمی دونن !
من تجاوز و تجربه کردم ،صد بار ،
فهمیدم کتک و درد و شلاق چه مزه هایی دارن .خوب خوب فهمیدم .بیشتر از چیزی که تو(ها) توی کتاب می خونی و دربارش با این اشتهای مسخره حرف می زنی .فقط بلد نیستم دربارش نطق کنم .
من خیلی قبل از اینکه "دختر پرتقالی " رو بخونم "بی اجازه متولد شدن"رو در ابعاد خودم کشف کرده بودم .
وقتی توی طبقه ی کمد آهنیم جا می شدم .می نشستمو ساعت ها فکر می کردم آخرش می رسیدم به هیچ .اگه سواد داشتم شاید منم "خاطرات دختر آلبالویی یا زردآلویی یا یه چیز دیگه " رو می نوشتم ،برای اینکه کتابم عمیق تر باشه هم نتیجه گیریش رو می زاشتم واسه تو!نداشتم .
راستی چرا گوشیت خاموشه!!؟
یه دست کوچولو از زیر در رد می شه . راحت و ترسو .سارا!بیا!بگیر..زود..یالا تا کسی ندیده...بیا بخور ....نخوابی ها!اگه اونجا بخوابی می میری ...ولی بخار زیاده !پشت لبم خیسه .چندشم می شه چیزی بخورم ...
من نمی تونم حرفهای مهم بزنم .همیشه هم برام معضله .شاید برای تو هم .یادت نره !رشد من معکوسه .
من زندان هم رفتم .تو چی؟
مامان می گه این دفعه ابروهات باریک تر شدن!تو آینه خودمو می بینم !
این زنه کیه تو آینه
نظرات 24 + ارسال نظر
دوست یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:24 ق.ظ http://nazaratemardomi.com

"جاءالحق و زهق الباطل"

سختی زمستان زندگی، بهار خود را در پیش دارد...

"قیام وحدت"

تحت راهبری یگانه نجات دهنده عالمین الآدمیان " آقا پروفسور ابراهیم میرزایی"

هدف در این است که با دست آدم، باطل منهدم و "حق و عدالت" برقرار گردد.

"یدالله فوق ایدیهم"

سلطان پنگوئن یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ق.ظ http://silentsong.blogsky.com

سلام...

اشتباه فکر میکنی... سوادش رو داری...

خیلی خوب نوشتی...

خب میدونی... بی اجازه متولد شدن.... شاید خودمم نمیدونم...

بعضی از مطالب رو نویسنده مینویسه که خودش بفهمه چی نوشته... فکر میکنم مطلبت از اون دسته‌هاست که برای خودت نوشتی...

به خاطره همینه که خیلی از ماها نمیفهمیم... یا شاید اشتباه میفهمیم...

ولی درباره خط آخر : خیلی وقتا ما آدما اون چیزی هستیم که واقعا نیستیم... خودمون اونی نیست که توی آینه میبینیم... و شاید غریبه‌ای رو ببینیم که برامون اندکی آشناست... قبول دارم که بعضی وقتا اون آدم تو آینه برای منم یه غریبست...

شاد باشی دوست من...

راستی اگه خواستی تبادل لینک کنیم...

فعلا....


لینکت کردم .چون منو یاد چیزای خوب می ندازی.ممنون

فرهاد دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:31 ب.ظ http://miracle.blogsky.com

به خاطر یه چیزایی درجه دیوونگیت بالاس ...ببخشیدا فکر نکینی قصد خدا نکرده توهین دارما...من خودم دیوونه‌ی اعظمم ..و دیوونه‌هارم دوس دارم...
‌من خودم عذاب کشیدنو با اینکه خیلی می‌نالم دوس دارم...ازین کتکام فکر کنم زیاد خوردم...خلاصه صفای خاصه خودشو داره...

علی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:06 ب.ظ http://www.childly.blogsky.com

انسان؛ انسان؛ انسان؛ انسان؛...انسان‌ها

این سان!؟

من سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ق.ظ http://man7.blogsky.com

تنها یک رباعی
----------------------------------
زن با همه چیز خانه مشکل دارد
شب آینه ای که در مقابل دارد
هر روز چروک می شود رویایش
یک عالمه رخت چرک در دل دارد
----------------------------------

منصوره سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:44 ب.ظ http://fasleno.blogsky.com

سلام سارا جان!
آره..آدم خیلی وقتا با خودش غریبه میشه..بدجوری..ولی تغییرم جزئی از زندگیمونه..
خیلی جالب بود..خوب می نویسی واقعا..فقط باید بیشترشون کنی!!

مرسی خیلی که به یادم بودی..

شاد باشی همیشه!

گاهی از بعضی تغییرا راضیم ولی یه هو باهاشون غریبه می شم
درباره ی اینجا هم:
این از لطف توه منصوره جان
تو هم شاد باشی و پایدار

منصوره سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:47 ب.ظ

راستی اینجا هم قشنگ تر شده!

فرهاد چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:33 ب.ظ http://miracle.blogsky.com

سلام ...ببخشید سارا جان خواستم بپرسم که از حرف من که ناراحت نشدی..؟..آخه چون من معمولا بی‌ملاحظه حرف میزنم بعد فکر می‌کنم که یه وقت کسی از حرفم ناراحت نشده باشه....خلاصه گفتم که گفته باشم اگه یه وقت ناراحت شده باشی معذرت..که پس فردا اگه یه وقت افتادم مردم یکی نیاد خرمو بگیره بگه به تو چه که راجع به دختر مردم نظر میدی..!

سلام فرهاد جان
ناراحت چی؟نه اصلا!
چیزی نگفتی .در ضمن بی ملاحظه هم نگفته بودی .
من اگه چیزی نگفتم چون حرفی نداشتم .ناراحت نباش

MAS چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:48 ب.ظ http://www.masgh.wordpress.com

نمیدونم ولی همین الان برای پنجمین این نوشته رو خوندم و از اون روز تا حالا دارم میخونم ولی بازم هیچی نفهمیدم . چرا ؟

مس عزیزم.همونیه که می خونی .نه چیزی بیشتر نه کمتر .من.

سلطان پنگوئن پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ق.ظ http://silentsong.blogsky.com

سلام...

چیجوری؟

آپ نمیشی؟

مرسی... منم لینکت کردم...

جواب نظرت رو هم دادم :-)

شاد باشی...

فعلا.......................................

علی پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.childly.blogsky.com

سلام:
بله. من همیشه لک‌لک‌ها رو دوست داشتم! برام حکم اسطوره دارن با اون پاهای دراز و هیکل با وقارشون!‌ خیلی خوبه!

پرواز کردی؟تنها...به سلامت

MAS شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:35 ب.ظ http://www.masgh.wordpress.com

الان یه چیزایی متوجه شد
فقط خواستم بگم من که بچه بودم از سنم بیشتر میفهمیدم ولی به زبون آوردنش مشکل بود همیشه تو حرف زدن منظورم رو نمیرسوندم ولی بزرگ که شدم ازدست رفت . من میگم روح آدم مثل یه درخته که وسط یه گودال از زیرش هم آب ردمیشه که همون زندگیه ولی اینقدر این آبه زیاد میشه که تبدیل به یه مرداب میشه و کم کم روح رو تو خودش قرق میکنه روح هم دیگه نمیتونه نفس بکشه و اونجاست که دیگه عمر آدم تموم شده. تراوت روز های بچه گی دیگه برنمیگرده .

ممنون
من چند روزی نبودم و حالا هم مسنجرم مشکل داره بازم
من هر چی می گردم توی بچگیم طراوتی پیدا نیست

سلطان پنگوئن دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:16 ب.ظ http://silentsong.blogsky.com

سلام...

چیطوری؟

به جونه خودم آپ کنی یه خانواده رو خوشحال کردی!

خب یکم تخیلت رو کار بنداز... یه نفر رو خوشحال میکنی اون یه نفر یه نفر دیگه رو و همینجوری... یه خانواده شاد میشن!!!!!

فعلا...........................

سید علی خانه ای سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:35 ق.ظ http://khamenei.ir


جون هر کی دوست داری منو هم لینک کن دختر خوشگلم
این خیلی افتخار بزرگیه اگه تو منو لینک کنی
جامعه ی جهانی نگاهش رو به من عوض میکنه اگه اینکارو بکنی
به جون محمود بی مخ (احمدی نجات) و ممد هفت رنگ (خاتمی) و اکبر دزده (رفسنجانی) راست میگم.

سید علی خامنه ای پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:24 ق.ظ http://khamenei.ir


تو رو خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

ای بابا!

مجتبی پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:52 ب.ظ http://blindness.blogsky.com

انگار راست میگی !!!
تجربه کردن بعضی وقتها اصلا چیز جالبی نیست !!!
دلت نمی خواد هنوزم توی قفسه ی کمدت جا می شدی ؟ !!

سلام همسایه های2 پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:02 ب.ظ http://rezatehranii.blogfa.com

سلام.با قسمت دوازدهم خاطرات کدر منتظر نظرتم دوست گرامی[گل]

سلطان پنگوئن جمعه 21 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:46 ب.ظ http://silentsong.blogsky.com

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟
؟؟
؟

مشنگ شنبه 22 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.mashangestan.wordpress.com

آرامش!!!

بانو یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:47 ب.ظ http://j-joker.blogfa.com/

من هرگز اونی رو که توی آینست نشناختم . یا اون منو نشناخت !
با مطلب تازه ای به روزم .

فرهاد دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:13 ب.ظ http://miracle.blogsky.com

ترکه خرشو میبره بازار بفروشه یه لحظه شلوغ پلوغ میشه ترکه میبینه ای داد بیداد خر داره پول میشمره!!..
هیچی دیگه گفتیم بیکاریم یه چی بگیم دور هم بخندیم!!..

تکراری بود .امیدوار بود جدید باشه !اگه جدیدشو پیدا کردی حتما بگو برام .

MAS پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.masgh.wordpress.com

حدس میزنم شما هم درون کیف علی به خدمت سربازی رفته اید یا کماکان با مسنجر مشکل دارید یا اینکه با ما مشکل دارید یا با زمان مشکل دارید یا اصلا مشکلی ندارید از سر بی کاری نمییاید . ولی خارج از شوخی خبری سری صدایی ردپایی ندایی چیزی آخه .

من هیچ جا نرفتم
نه توی کیف علی ام!(اگرم بودم با دمم می گرفتم می نداختم بیرون )
نه مشکلی با زمان دارم دیگه .بی خیالش شدم .
من اون روز اومدم واست نظر بدم که دی سی شدم یا نمی دونم برق ها قطع شد .
ولی مسنجرم هنوز مشکل داره .لج کرده .دستش با ورد پرس تو یه کاسس .
من نیکتا پوشیدم صدای پام نمیاد ؟
من این روزها سرم خیلی شلوغ بود .عذر خواهی مرا بپذیر!(شکلک خنده _از اون گنده ها)

خدا جمعه 28 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:22 ب.ظ

سلام دخترم
تو چرا فکر میکنی از من رونده شدی قربونت برم ؟
اگه بدونی من چقدر عاشق تو هستم هیچوقت در مورد من اینجوری حرف نمیزنی .
دوستت دارم .

خدا همیشه بی نشونه ؟من خوشم نمیاد با غریبه ها حرف بزنم!مامانم گفته!
من کی گفتم از کجا رونده شدم؟
من چه کار دارم با این کارا؟
تو عاشق من هستی ؟
تو منو مسخره کردی

آشنا یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:25 ب.ظ

هنوزم کبودییه اون کتکها روی دلم مونده........
خیلی ها مثه تو پناه اون کمد(ها رو) زندگی کردن.......
باز قلبم از درد یه آشنا درد گرفت........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد