گاهی انقدر غرق داشتن ها میشی که یادت می ره بری بشینی اون دور ، اون بالا ، یه تیکه سنگم بزاری ، بشینی روش و زل بزنی به بودنش ، به داشتنش ، به آرامشی که همینجوری مفت و مجانی ریخته رو پر و بالت و تو هی بال بال می زنی و همشو می پاشی به در و دیوار و اصلا نمی فهمی چه خبره ...
به این که اون اولاش که تازه از مرز دوزخ گذشته بودی و رسیده بودی به ای سرزمین رویایی که حتی واسه یه ثانیه داشتنش خودتو به قطعات نامساوی تقسیم می کردی ! چقدر چشمات تا انتهای حد ممکن باز بود و هی میدیدی و هی میگفتی نه بابا ! به به! خوش به حالم !
کاش به این زودی و به هیچ زودی عادت به ندیدن ها سراغ آدم نیاد . کاش هر روز آدم احساس کنه که یه لایه ی مغزش مورد استفاده قرار گرفته .
وقتی از دور نگاه میکنی به شدت حس میکنی که خوشبختی می تونه ساده باشه ولی گاهی خودتی که کوری! به همون سادگی که بال بال می زنی و ...
پ ن :متوجه شدم که به شدت برای خودم می نویسم ، چیکار باید بکنم ؟
پ ن : آدم حتی اگه رو دستش یه ضربدر بزنه که پاک یادش نره ! باز گاهی یادش می ره .
از ضربدر عزیز و وابستگانش جدا عذر می خوام .
پ ن : ممنونم که مهربونی
اینم می گفتی که... خیلی چیزارو می دونیم، خیلی خوبم ازشون حرف می زنیم، ولی نمی شنویم خودمون (ازون حرفا بود :D )
خب حالا تو هم آمار نگیر این وسط :دی
من که گفتم پاک یادت نره رو هم پاک یادم می ره :دی
سلام واقعا راست گفتی آدم حتی اگه رو دستش یه ضربدر بزنه که پاک یادش نره ! باز گاهی یادش می ره
مخصوصا من!