تو باشگاه نشسته بود. رفتم کنارش وایسادم دلم نیومد از این صحنه بگذرم . یاد بچگی خودم افتادم دلم مشق خواست دلم ۲۰ خواست ولی کتابشو که دیدم دلم گرفت . دلم کتابای خودمونه خواست . برام غریب بود ولی حسش همون بود . مداد مشکی ... مداد قرمز ... ستاره کشیدن...
پ.ن: لازم به ذکره ازش اجازه گرفتم که آیا وکیلم ؟ نه یعنی آیا اجازه دارم عکس بگیرم ؟ پ.ن۲:از عنوان مطلب یاد بعضی دوستای بی معرفت افتادم البته با تفاوت سه تا نقطه اون بالاش!!! |