سپیدهای کوچک و مفلوک من آزرد
بیا به پنجه ودندان پناه باید برد
برای خرد نبودن در این کشاکش و درد
بیا که استخوان خرد باید خورد
مپرس از فنا شدن هر چه رویا بود
بیا که دست روزها صداقتم را برد
و در تلاطم بلعیدن ذره ای دیگر
بیا که غرور سفیهانه ی من مرد
مگو چنینم و چنان نخواهم شد
بیا که من نیز لطیف بودم و ترد
پ.ن :خودم
یازده روز از نوشتن ات می گذرد
بسیاری نخوانده اند اش
آن ها هم که خوانده اند بی گذاشتن اثری از خواندن ِ خویش گذشته اند
این نشانه ی خوبی نیست !
چطوری سارای عصبانی؟
درگیریها با خودت که بالا برده دیگه تنها بودن بهترین درمون میشه واست که من بهش پناه برده بودم اما خیلی ها از دستم شاکی شدن. حتی تو!
در چه حالی سارا؟ درس؟ کار؟ زندگی؟ خودت؟ اومدی نت خبر بده کارت دارم. ترجیحا شب باشه گربه!
تا دوباره
فک کنم این پست نسبت به پستای دیگه برای من واضح تر و قابل فهم تر بود!
:دی
ولی واقعا خیلی خشمیه پستات! چرا؟
منم آپم!
ولی جدی یکم دارم سر در میارم! :دی
من آپم...
درود. حس خوبی تو شعرت هست ولی باید کار آکادمیک کنی. رو وزن شعر هات کار کن. پاینده باشی.
سلام...
برگشتم همون وب قبلیم! :-)
بیا منتظرم... http://silentsong.blogsky.com
سلام... کجایی/
من آپم!
خیلی کم پیدا شدیا! آپ نمیکنی چرا؟
سارا لعنتالله علیه کجایی تو معلوم هست؟!! (خیلی عصبانی)
سلام
مدتها پیش وبلاگم آمده بودی...! یادم می آید می خواستم برایت نظری بنویسم که نشده بود.
چرا نمینویسین....
خوشحال میشیم....
من اصلا حوصله ندارم فکر کنم پسورد و یوزمو پیدا کنم
حرفی هم که ندارم . پس آپ نمی کنم .حتی نمی تونم حذف کنم اینجا رو !پس بذار بمونه تا یکی بیاد جمعش کنه!
ای کس خل!
منم مثل توام، رانده.
اما نه! تو مثل منی. این رو وقتی فهمیدم که لینک حسین پناهی رو تو قسمت لینک دوستان دیدم!
کاش ای کاش ها نبود............
وقتی خوندم گریه کردم ...........
یه گریه ی بی صدا............
آشنا وقتی این کامنت رو ازت دیدم یادم افتاد که یوزر و پس وبلاگم رو مدت هاست فراموش کردم...
ممنون که اومدی